*این داستان، یکی از ۱۰ داستان راه یافته به مرحله نهایی دومین جشنواره داستان کوتاه پایداری است.
زن جوان انباری را گشت و صدا زد:
ایوب از خنده ریسه میرود. زن دست دراز میکند تا پسر را از پشت بشکه بیرون بیاورد.
پیرزن انباری را میگردد و صدا میزند: ایوب…ایوب… ایوب…کجایی مادر؟! بسه دیگه. خودتو نشونبده.
ایوب میخندد. پیرزن دست دراز میکند تا سرباز جوان را از پشت بشکهها بیرون بیاورد.
امروز، چهارمین باری است که پیرزن زیرزمین، انباری و پشت بشکهها را به دنبال ایوب گشتهاست.
نظرات شما عزیزان:
[ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:داستان کوتاه «ایوب»,داستان صبر,صبر و پایداری,داستانک,مفقودی,شهید مفقودی,اسرا,ایثار, ] [ 6:49 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[